وقتی نگاه شهر پر از سنگ می شود!

اول ماه صفر سال ۶۱ هجری قمری، به نقل مشهور روز ورود کاروان اسرا ی اهلبیت به شام و حضور اهل بیت عصمت و طهارت در بزم طاغوت، از مصائب رنج آور برای اهل بیت و خصوصا امام سجاد و حضرت زینب سلام الله علیهم اجمعین …

وقتی نگاه شهر پر از سنگ می شود
بشکستن هر آینه فرهنگ می شود…

✳️ نگاه شهر پر از سنگ!

تا کنون این شهر این همه چراغانی و شلوغی را به چشم ندیده .. همه جا را زیور بسته اند… در دست مردان، طبل و دهل هست و در دست زنانشان دف! … کودکان جامه های نو بر تن پوشیده اند،جوانان خود را آراسته اند و دخترکان در حال رقص و پایکوبی هستند … در این شهر چه خبر است؟! … گویا منتظر مهمان عزیزی هستند!

قافله وارد شهر می شود … اما اینان که همه کودک اند و بی سرپرست! … چرا غل و زنجیر شده اند؟! .. چرا این جمعیت را با یک طناب سراسری به همدیگر بسته اند؟

یعنی آن همه جاه و جلال و حشم و خدم برای این بود که از این قافله اسرا زهر چشم گرفته شود؟!!

اسرا ـ کاروان ـ بزم طاغوت ـ شام مهمانی شروع می شود! … آنها را با سنگ و ترکه و طعنه و نیشخند پذیرایی می کنند.. اما در دل و چشم میهمانان، هیچ ترس و دلهره و عجز و اشکی دیده نمی شود …

➕مردی رنجور از آن کاروان خسته اسرا ، در حالی که غل و زنجیر به گردنش انداخته اند، با صلابتی مثال زدنی لب به سخن باز می کند:
«ای یزید! اگر پيامبر خدا، ما را به اين حال ببيند چه خواهي كرد؟»

پیاااامبر؟!!!
مردم پچ پچ کنان می گویند مگر اینان کیانند که میخواهند شکوه بر پیامبر ما ببرند! … اینها مسلمان اند؟!

بعد از گفتگو بین یزید و آن شخص، يزيد با اطرافيانش مشاوره كرد كه با او چه كنم؟
اطرافيان به آسانی گفتند: او را نيز بكش!

➕آن مرد به یزید گفت: اطرافيان تو بر خلاف اطرافيان فرعون نظر دادند؛ چرا که وقتی فرعون با اطرافيانش مشورت كرد كه با موسی و برادرش چه كنم؟ گفتند: به آنها مهلت بده، در حالی كه اطرافيان تو نظر به قتل ما داده اند، اين علّت دارد!

➖ علتش چیست؟

➕علتش اين است كه اطرافيان فرعون، بر خلاف اطرافيان تو، عدّه ای رشيد بودند و انبيا و اولادشان را نمی كشتند …
*****
همهمه ای در میان جمعیت افتاده … مگر یزید، اولاد انبیاء را کشته؟!

نمیخواهند باور کنند … بعضی به دنبال زن و بچه شان می گردند تا دستشان را بگیرند و از میان این جمعیت جدا شوند…

پیرمردی اعرابی، سرخود را پایین انداخته و به آرامی از کنارم گذشت در حالی که اشک از گوشه چشمش سرازیر بود و زیر لب زمزمه می کرد:
«شک ندارم! … من، محمد را دیده ام! این سر بریده، شبیه ترین مردم به رسول خداست…»

 

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سید هاشم شوقی است.