گریه! زبانی برای سخن گفتن به رمز و راز!

… گریه! زبانی برای سخن گفتن به رمز و راز! آمیزه ای از سکوت و سخن! اجمال و تفصیل! استعاره و اشاره! در دردناک ترین و نا امیدترین لحظات!…


آشنایی ام با او به یکسال قبل بر می گردد!
این را مدیون یکی از دوستان عزیزم هستم: صفحه شخصی مسعود دیانی در اینستاگرام، که از روزمرگی هایش می نویسد را دنبال کن!
#مسعود_دیانی، طلبه جوان و مجری برنامه تلویزیونی سوره!… متولد دهه ۶۰ با دو فرزند خردسال دختر! مبتلا به بیماری سخت سرطان! نویسنده و شاعر! در آخرین پست، از حسرت خود می گوید: «نوشتن!»
«دوست داشتم درباره نامه ارغوانم بنویسم. نتوانستم. نشد، همین!»

معمولا در چنین احوالی، کمتر کسی می نویسد! دل و دماغی نیست! اگر هم بنویسد از درد و رنج و ناله و ناامیدی است تا حس ترحم دیگران را برانگیزد! و گاه بالاجبار می نویسند از امید و عدم ترس از مردن، اما کاملا مصنوعی!
دیانی اما فرق داشت! از #مرگ نمی ترسید اما از #مُردن می نالید!
«هر چقدر مرگ زیبا بود و سبکی و شادی و نور به همراه داشت، مردن درد و ناله و رنج. روزهای سختی را می گذراندم بدون زیبایی هایی که دوستشان داشتم و به آنها فکر می کردم. همین!»

قلم او کلاس درس معرفتی شده بود نسبت به مرگ و معاد! و حتی برای زندگی! و چگونگی ارتباط گیری با دیگران و با بیمار!
«سالم ها اجازه داشتند چس ناله کنند. از یأس و نا امیدی بنویسند. با جمله سازی درباره مرگ و رنج و تنهایی برای خودشان دکان دست و پا کنند. آنها مجاز بودند بغض کنند و ازغم و غروب بنویسند، آدم بیمار اما؟ با سخن گفتن از هر کدام از اینها نیازمند درمانگر و مشاور می شد. یا گدایی که با روایت رنج دیگران به صورت غیر مستقیم تقاضا و گدایی می کرد. اگر از گرانی سرطان می نوشت پول میخواست. اگر از تنهایی بیمار، توجه. و اگر از فروپاشی بدن، موعظه. همین»

او در دوره سوختن در یکسال اخیر خود، از درد نوشت! شیمی درمانی، ضعف جسم، بی خوابی، عدم توانایی در خوردن و آشامیدن و درد و درد و درد و درد و درد! و ترس از مرگ در بیمارستان و اتاق آی سی یو بدون اینکه کسی دست سردش را بگیرد و زیارت عاشوایی بخواند! اما در عین حال کلماتش همه پر از صداقت بود و ایمان و خداباوری و امید و توکل و زیبایی و عشق!
رفقایش، شاخصه اش را مرگ آگاهی می دانند! درست بود! پذیرش واقعیت زندگی در دنیا و عدم فرار از آن! دیانی خود خودش بود تا آخرین لحظه! حتی در دوره سوختن! او در آخرین روزها از #مرگ_آگاهی به #شوق_مرگ رسیده بود! او به ما درس زندگی داد تا حواسمان به داشته های حتی کوچکمان باشد، در تنهایی و در سخت ترین لحظات!
« در این میان تنها نجات دهنده و آرام کننده گریه بود. این یکی از زیباترین میراث های سرطان برای من و فاطمه بود. شب هایی که سختی ها به اوج می رسیدند و استخوان سوز می شدند با فاطمه گریه می کردیم. او برای من، من برای او! تا قبل از سرطان این گریه را نداشتیم، باهم و برای هم؛ حالا داشتیمش! زبانی برای سخن گفتن به رمز و راز! آمیزه ای از سکوت و سخن! اجمال و تفصیل! استعاره و اشاره! در دردناک ترین و نا امیدترین لحظات، گریه می کردیم. همین!»

سرانجام شامگاه نیمه شعبان به دیار حق پر کشید! خدا با اولیاء طاهرین محشورش کند،
روحش شاد…

#یادداشت #مرگ #زندگی #امید #توکل #زیبایی #صداقت
@radepayerafte

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سید هاشم شوقی است.